پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۵۳ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی (قسمت اول)
در سال هزار و سیصد و بیست و یک، در روستای «گلبوی کدکن» ، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشات می گرفت که در فرمایش «الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد«بلی»؛ عبدالحسین.
روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان دوران کودکی با جانش عجین می گردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می کند. در سال هزار و سیصد و چهل و یک، به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.
سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سال ازدواج اوست. برای این مهم، خانواده ی مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید و همین، سرآغاز دیگری می شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه های رژیم پهلوی(مثل اصلاحات ارضی) به اوج خود می رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آن جا می انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.
پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتنهای پی در پی و شکنجه های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می ماند.
با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ، به جبهه روی می آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می شود در تاریخ زندگی او.
به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می دهد، مسئولیت های مختلفی را بر عهده او می گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه علیه السلام است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می شود.
با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود می رساند، مرثیه سرخ شهادت را نجوا می کند.
تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین، روز 1363/12/23 می باشد که جنازه مطهرش، با توجه به آرزوی قلبی خود او در این زمینه، مفقود الاثر می شود و روح پاکش در تاریخ 1364/02/09، در شهر مقدس مشهد تشییع می گردد.
از فرزند شهید نقل شده که پدرم در آخرین دیدار گفته بود «شک نکنید، جنازه من برنمیگردد و اگر بعد از چند سال استخوانی آوردند و گفتند این مال من است، باور نکنید...»
استفاده کردیم
خداقوت